+ اثر پروانه‌ای نام پدیده‌ای است که به دلیل حساسیت سیستم‌های آشوب‌ناک به شرایط اولیه ایجاد می‌شود. این پدیده به این اشاره می‌کند که تغییری کوچک در یک سیستم آشوب‌ناک چون جو سیارهٔ زمین (مثلاً بال‌زدن پروانه) می‌تواند باعث تغییرات شدید (وقوع توفان در کشوری دیگر) در آینده شود. اثر پروانه‌ای به این معناست که تغییر جزئی در شرایط اولیه می‌تواند به نتایج وسیع و پیش‌بینی نشده در ستاده‌های سیستم منجر گردد و این سنگ بنای تئوری آشوب است. 

++ آینده و گذشته محتوم من یکی است/ تقدیر خنجر به جگر رفته من است/ فاضل نظری

+++ چرا به یاد نمی‌آورم؟ زاده‌شدن بر زمهریر خشت،  زیستن بر سریر سرنیزه،  و الوداع گلی گمنام در شبی از بادهای بی‌نشان.  دریغا تقدیر مشترک!  همه‌ی این روندگان ساده می‌دانند،  آب‌های بلاد من از شمال روبه جنوب می‌روند.  باران تجریش همیشه سیل ری را رقم می‌زند.  چرا به یاد نمی‌آورم؟  اینجا اندیشه‌ی هر چیزی، وجود همان چیز است که می‌دانید!  کافور و حادثه، صبوری سایه در دهان غار،  سدر و پرنده و گیسو،  و از گذشته‌ی فردا،  که ستاره‌ی سربُریده‌ای در کفت من.  چرا به یاد نمی‌آورم؟ آوای گنگ دره و پسین، تخیل باد و  شیونِ بیوه‌ای در پستوی آسمان  و شبحی خاموش بر قوس لاژورد،  انگار امشب از انتهای جهان خبرهای تازه‌ای در راه‌ست./ سید علی صالحی

درک یک پایان درک یک پایان است و افسوس که تا پایان نرسد درک کامل حاصل نمی شود.
صحبت در مورد یک کتاب قطعا کار من نیست اما خوشحالم که خوندمش. اونجا که از پشیمونی به عنوان گزیده شدن دوباره یاد میکنه؛ اونجا که از ندامت عمیق حرف میزنه و در جای جای کتاب حس میکنم که تنها نیستم. یه جاهایی حس میکنم تصمیماتم گاهی اگرچه سخت اما درست بودن. چون در زندگی گوینده اتفاقات مشابه افتاده و تصمیم دیگه ای گرفته و سر آخر اشتباه از آب در اومده. اساسا فلسفه بافتن از زندگی و با منطق زندگی کردن کار سختیه. به سختیه ساییده شدن بین دو سنگ آسیاب. بعضی با گفتن اینکه زندگی ارزش سختی رو نداره یا راه آسون رو میرن، راهی که همه رفتن؛ یا با خودشون و بقیه لج میکنن و کلا به بیراهه میرن؛ به ندرت هم هستند کسانی که انتحار میکنن ولی کنار اومدن با سختیا در عین درک زندگی سخته. یعنی هم بخوای تفکر کنی و هم زندگی کنی واقعا سابیده میشی. و به گمانم میشه این حالت ها رو به شخصیت های کتاب نسبت داد و در مورد برخی امورات به یه چیزایی رسید. نتیجه گیری های کلی تر هم که در سه بند بالایی عنوان شدن. و من چقدر بدبخت میبودم اگر شعر نبود. 

بامداد هفده فروردین نود و هشت. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها