از بس که دور مانده‌ام از یاس و صبح و باغ 

تن داده‌ام به قار و به قورِ کبودِ زاغ 

شاهینْ به شانه‌های دلم تُک نمی‌زند

تعظیم می‌کنم به مترسک به هر کلاغ

سبزینه‌های مزرعه سهمِ ملخ شدند 

خاموش شد اُجاق و چه سردست این اتاق!

این درّه‌ها ندا به کسی پس نمی‌دهند 

شیون بس است و ناله در این غارِ بی چراغ 

عمری، اسیرِ سفسطه و زور و زر شدم

آخر چقدر جُغد شنیدن از این نفاق؟!

از اغتشاشِ ذاتیِ این شهرِ کور و کر 

باید پناه بُرد به شعر و به چای داغ  

محمد حسین افشار 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها