بهار آمده و برگ ریز مانده دلم

دلم شکست خدا ریز ریز مانده دلم


هوای عربده در کوچه های شب دارم

ولی خمار شرابی غلیظ مانده دلم


سرم هوای سرم چرخ می زند» دارد

در آرزوی عزیزم بریز!» مانده دلم


به این امید که شاید به دیدنم آیی

به رغم حرف پزشکان مریض مانده دلم


به آن هوا که بلندش کنی مگر از خاک

هنوز روی زمین سینه خیز مانده دلم


تو آمدی و به زندان عشق افتادم

به لطف نام تو اما عزیز مانده دلم


صدای تو، نفس تو، نگاه کردن تو

هنوز عاشق این چند چیز مانده دلم


هنوز مانده تصرف کنی دلاور من

تنم لبم غزلم مانده، نیز مانده دلم


به خنده گفت:تنت نه! لبت نه! شعرت نه!

گزینه ای است که بر روی میز مانده دلم

آرش شفاعی


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها