حالم خوب است
هنوز خواب میبینم
ابری میآید
و مرا تا سرآغازِ روییدن . بدرقه میکند.
تابستان که بیاید
نمیدانم چندساله میشوم
اما صدای غریبی مرتب میگویَدَم: - پس تو کی خواهی مُرد!؟
ریرا .!
به کوری چشمِ کلاغ
عقابها هرگز نمیمیرند!
مهم نیست
.
تو که آن بیدِ بالِ حوض را به خاطر داری .!
همین امروز غروب برایش دو شعر تازه از "نیما" خواندم
او هم خَم شد بر آب و گفت:
گیسوانم را مثلِ افسانه بباف!
سید علی صالحی
درباره این سایت