امشب برای حال خودم حرف می زنم
از سیب های کال خودم حرف می زنم

از این همه گناه که آدم نکرده بود
از پیچ و تاب وحشی نیلوفری کبود

از این که هی به حرف خودم پشت می کنم
در لانه .های زنبور انگشت می کنم

از های و هوی این همه تکرار خسته ام
پشت سرم نشسته دلی که شکسته ام

هی گریه می کنم به هوای ترانه ام
اما سبک نمی شود این بار شانه ام

سنگین نشسته بر تن من این ترانه، درد
من یک عقاب زخمی ام و آشیانه، درد

حسی قشنگ را دلم از یاد برده است
پاییز خاطرات مرا باد برده است

امشب نیامدم که خدا را صدا کنم
امشب نیامدم که خدا را صدا کنم

پهنای دست های من آنقدر کوچک است
که با خدا نمی شود این جا قرار بست

آماده ام که بند دلم را تو وا کنی
بر قلب سرد و بی رمقم - گرم- ها کنی

باید نشست در غم این خانه حرف زد
از دردهای مرگ غریبانه حرف زد

باید نشست در غم این خانه گریه کرد
با دردهای مرد ، غریبانه گریه کرد

یا که نشست مثل خدا حرف هم نزد
چایی تلخ خورد و شکر را بهم نزد

باید گذاشت خواب تو تعبیر تر شود
غم در میان سینه ی ما پیر تر شود

آتش میان سینه ی این مرد می تپد
فردا که خواب های تو تعبیر می شود

رضا قنبری


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها