. و اما عشق.

. در خلال لحظه های روزمره گی که اگر یادت باشد روزمرگی مینوشتیمش و البته هنوز هم مینویسیمش حرف به حرف واژه عشق را کجا پنهان کنیم که وقت و بیوقت خلقمان را تنگ نکند و آسایشمان را نگیرد؟ گاهی هم حس می کنیم که عشق نیست. سایه ای از موجودیتی غریب در ردای عشق است که پیدا می شود تا در هیاهوی روزمرگی هامان سر به سرمان بگذارد به خیال خودش شاید کمی نشاطمان بخشد. اما دریغ که حتی دیگر به خود عشق امیدی نداریم کجا مانده سایه ای از آن. نمیدانم و اغلب نمی دانیم کجای دل دل زدن هایمان می لنگید که ناغافل بیدل شدیم و حالا هی دل دل می کنیم که بمانیم یا برویم؛ هستن را معنی کنیم یا به جرات نیستن را رقم بزنیم. نمیدانم و اغلب نمیدانیم در این غریبخانه نیستی نسبت به بی نهایت، نسبمان از کدام  نسبیت به عشق جدا افتاده که هر چقدر هم تلاش می کنیم باز بی ثمری است. نمیدانم و اغلب نمیدانیم اتصالمان از کدام وصله جدا شده یا به کدام وصله گیر کرده که این تعلیق، حسرت وصال به نمی دانیم کجا را برایمان رقم زده.

 

. شن های صحرا را بشماریم یا قطره های باران را یا موج های دریا را تا شاید تمام شود نه رنج که حسرت. شاید به شمردن موهای سفیدمان تمام شود اگر عمرمان کفاف دهد. شاید هم باید تپش های قلبمان را بشماریم. گویی هیچ عدالتی در میان این همه معادله پیدا نشد تا رابطه این اعداد با تعدد زندگی ها را در هم بیامیزد و اکسیر نامی بسازد که یکی از میان همه بنوشد و تمام کند این همه مجهول بی صاحب مانده را که هیچ بزرگ و کوچکی و هیچ دلیل و توجیهی جوابش را نه به عقلانیت و نه به جنون در نمیابد.

. کاش در قرعه کشی دور بعد قرعه عدم با ناممان بخورد که از اینجا انگار ثباتش بیشتر است که اگر بد شانسی ماست در عدم باشیم هم میبینیم وجود ثبات بیشتری دارد.

. نوشتم که بدانی اگر به نیمه شبی به اندک تیک تاکی عدم و وجود و بود و نبود را به هم میبافم و از کاه کوه میسازم و از کشته پشته، میترسم از گاهی که اراده ام اثرات بیشتری را و به تبع آن حسرت های متفاوت تری را رقم بزند.

سکوت بهتر نیست؟!

معصومه

کپی ممنوع.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها