لعنت به پنج شنبه و دستان بسته اش
نفرین بر آن سکوت به عالم نشسته اش

انگار با تو عقربه ها خواب مانده اند
چسبیده ام به شعر و به وزن گسسته اش

برخیز و باز با نخ صحبت، بِکِش مرا
بیرون، از این کلافگی عصر خسته اش

فردا که تا فرا برسد باز می کُشد
ما را غروب جمعه و آن دار و دسته اش…!

ارغوان حیدری

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها